وقتی که دنی گِرِگ در سال ۲۰۱۲ به سان فرانسیسکو آمد تا در گیت هاب کار کند، وقتی هودی شرکت را به تن داشت و در خیابانها راه میرفت، غریبهها حسابی او را تحویل میگرفتند.
این روزها، مگر آنکه در جلسه سرمایه گذاران شرکت باشد، در پوشیدن لباسی که نشان دهد او برای کمپانیهای تکنولوژی کار میکند بسیار احتیاط میکند. او نگران پیامی است که این لباس منتقل میکند.
گرگ یکی از انبوه کسانی است که در این صنعت فعال هستند و به طور فزایندهای بابت چهرهای که شرکتهای مصرف کننده محور مثل گوگل، فیسبوک، آمازون، اپل، توییتر و اوبر ارائه میدهند شرمسار است. شرکتهای بی قانون که تحت نظارت نیستند، بیش از اندازه قدرتمندند و توسط ثروتمندها و «عوضیهای درجه یک» پر شدهاند و هیچ احترامی هم برای مردم محلی که شرکتشان در آنجا قرار گرفته قائل نیستند.
سیلیکون ولی حالا جایگاه وال استریت به عنوان یک چهره شیطانی را گرفته و کارکنان شرکتهای تکنولوژی نیز نماینده ۱ درصد شدهاند.
یک مهندس نرم افزار ۳۰ ساله که پارسال فیسبوک را ترک کرده بود تا فعالیت حرفهای خود را در جای دیگری ادامه دهد میگوید: «من هیچ وقت نمیگویم که در فیسبوک کار کردهام.»
در عوض او میگوید هر گاه در یک مهمانی باشد و کسی سوالی بپرسد، به طور هدفدار پاسخی مبهم میدهد و سوژه بحث را عوض میکند چون مردم خیلی زود قضاوت میکنند.
مثل دوران گذشته وال استریت، حالا صنعت تکنولوژی نیز یک کیسه بوکس کاملاً بر حق است: «عوضیهایی که MBA خوانده بودند میرفتند و در وال استریت کار میکردند، حالا گیکهای سفید پوست پولدار در استنفورد تحصیل میکنند و سپس رقصان رقصان به یک شرکت سرمایه گذاری یا تکنولوژی میروند.»
پاتریک کانلی، مؤسس استارتاپ Corevity که در حوزه سلامت کار میکند نیز این شباهتها بین سیلیکون ولی و وال استریت را متوجه شده.
او میگوید: «تمرکز سیلیکون ولی قبلاً روی نوآوری بود که در کنار آن میزان شگفت انگیزی پول نیز بود، اما جای این دو گویا حالا عوض شده است. همه بیش از حد متکبر شدهاند و اصلاً بینش کافی را ندارند.»
و همراه با کبر، رفتارهای نادرست میآید. همانطور که در رسواییهای اوبر شاهد مزاحمت جنسی، سرقت داده و اطلاعات شرکتهای دیگر و همچنین بازی با ذهن رانندگان بودیم.
گِرِگ که حالا مدیر بخش فناوریهای استارتاپ تجارت الکترونیک Brandless است میگوید این زنها و دیگر مردم از نژادها و رنگهای مختلف هستند این رفتارهای نادرست را تحمل میکنند: «ما عادت داریم که عوضیهای درجه یکی مثل استیو جابز و تراویس کالانیک [مؤسس و مدیرعامل برکنار شده اوبر] را برجسته و ستایش کنیم در حالی که آنها انسانهای بسیار بدی هستند.»
او میافزاید: «اینها من را یاد داستانهایی میاندازد که دهه ۸۰ میلادی از وال استریت منتشر میشد، زمانی که تبغیض جنسیتی بخشی گره خورده به فرهنگ بود. داستانهای این چنینی سریع عمومی میشد و مردم هم میفهمیدند و تکنولوژی را هم با همان نگاه میبینند.»
برخی از این رفتارها نشات گرفته از باور گستاخانهای است که میگوید این شرکتهای منفعت جو، خیرخواهترین نیروی بشری هستند. کارمند سابق فیسبوک میگوید: «شما تبلیغ میفروشید، واقعاً دنیا را به جای بهتری تبدیل نمیکنید. ولی باز هم اکثر مردم باورشان میشود.»
اینها دیدگاه یک کارمند فعلی گوگل است که در دهه سوم زندگی خودش هست و از بابت ناآگاهی کمپانیها خارج از حباب سیلیکون ولی شرمسار است.
او میگوید: «بعید می دانم در داخل خودشان اصلاً بدانند که چطور دیگران آنها را میبینند.» و به ماجرای تبلیغات تندروها در یوتوب و یا دخالت روسیه در انتخابات آمریکا با خریدن تبلیغ در گوگل، فیسبوک و توییتر اشاره میکند.
ادامه میدهد: «گوگلیها می گویند 'چرا روزنامهها انقدر موضوع را بزرگ میکنند؟ من متوجه نمیشوم'. واقعاً شوخی میکنید؟ این آدمها اصلاً متوجه ابعاد کاری که میکنند نمیشوند.»
گرگ به دورانی که در دراپ باکس کار میکرد اشاره میکند و میگوید که فعالان این حوزه عمدتاً انسانهایی با روابط اجتماعی بالا نیستند و نتیجه ترکیب فرهنگ سمی در برخی شرکتها با نابرابری و اشراف نشینی در بافت شهری منجر به «ستیزه جویی و سوءظن» میشود.
گرگ اولین بار شعلههای این آتش را سال ۲۰۱۴ در سان فرانسیسکو تجربه کرد زمانی که معترضین جلوی اتوبوس سرویس کارکنان گوگل ایستادند و با شعار علیه این شرکت که علاقهای به اشتراک منافعش با مردم این شهر ندارد مانع سوار شدن کارکنان به اتوبوس شدند.
گرگ به ماجرایی اشاره میکند که تعدادی از کارمندان دراپ باکس به شکلی ناصحیح سعی کردند تعدادی از کودکان محلی را از زمین فوتبال بیرون کنند و خودشان مشغول بازی شوند. این ماجرا حتی فیلمبرداری هم شد.
آنها بخشی از مردم محلی نیستند ولی به گفته کارمند سابق فیسبوک، خودشان را جوری جا زدهاند که انگار برای آنجا هستند.
او میگوید: «از خواب بیدار میشوی، سوار اتوبوس میشوی، به شرکت میروید و وقتی هم به خانه بر میگردی از طریق یک اپلیکیشن غذا سفارش میدهی. تو یک شهروند نیستی، تو یک زالویی که پول در میآوری.»