تعداد بازدید: ۱۵۵۳
ترابیان به عنوان مدیری که از شهرداری و وزارت نفت گرفته تا داده‌پردازی و یاس ارغوانی همیشه نقشی کلیدی داشته است، دارای روحیه خاص یک برنامه‌نویس متدین بود؛ بسیار فنی، مذهبی و البته گریزان از قید و بندهای مدیریتی
کد خبر: ۳۹۱۶۳
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۰

برنامه‌نویسی که عاشق شد

به گزارش سرمدنیوز به نقل از ماهنامه‌ی پیوست، هرچند همیشه وقتی یک روز پای حرف هر انسان معقولی بنشینید، متوجه خواهید شد شناخت‌تان از دیگران تا چه حد سطحی است ولی بدون شک ترابیان توانست کاملاً در این زمینه غافلگیرکننده باشد. ترابیان به عنوان مدیری که از شهرداری و وزارت نفت گرفته تا داده‌پردازی و یاس ارغوانی همیشه نقشی کلیدی داشته است، دارای روحیه خاص یک برنامه‌نویس متدین بود؛ بسیار فنی، مذهبی و البته گریزان از قید و بندهای مدیریتی.

شاید وقتی شما هم مثل من این گزارش را می‌خوانید یک بار واقعاً ملاحظاتی مانند خانواده، زمانه، جامعه و طبقه را در نظر بگیرید و درک کنید هنوز هم ترابیان در قلبش بیش از هر آنچه در این چهار دهه فعالیت بی‌وقفه به وی نسبت داده شده، یک برنامه‌نویس است.

سال تولد: ۱۳۳۴

محل تولد: تهران

سوابق تحصیلی: کارشناسی از دانشکده عالی کامپیوتر و کارشناسی ارشد از دانشگاه صنعتی شریف

سوابق مدیریتی: رئیس سازمان خدمات کامپیوتری شهرداری، مدیر دفتر برنامه‌ریزی جهاد سازندگی تهران، مدیر بخش سیستم‌های اطلاعاتی و نرم‌افزار داده‌پردازی، عضو کمیسیون‌های استاندارد و نرم‌افزار شورای عالی انفوماتیک، مدیرعامل یاس ارغوانی

متولد ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ در تهران است ولی اصلیتش به روستایی حوالی نطنز بازمی‌گردد. ماجرای مهاجرت یک نسل پیشتر به تهران هم خود یک داستان غمناک است. مادربزرگ پدری‌اش سر زا در زمستان و یخبندان از دست می‌رود: همه منجمله قابله روستا فکر می‌کنند پدرش هم دیگر شانسی ندارد و برای همین کودک را در همان تشتی که به دنیا آمده، رها می‌کنند و می‌روند پی کفن و دفن مادر. بعد از تشییع تازه یاد بچه می‌افتند و می‌بینند تشت به کل یخ بسته ولی وقتی مدتی کنار تنور می‌ماند بچه تازه گریه می‌کند و به این صرافت می‌افتند که زنده است.

با ازدواج مجدد پدربزرگش و سخت بودن نگه داشتن بچه در روستا، پدرش در همان کودکی به تهران مهاجرت می‌کند و بدین ترتیب محمدعلی به عنوان پسر بزرگ خانواده در محله مولوی تهران متولد می‌شود. چند سال بعد به هلال احمر نقل مکان می‌کنند و چهارراه عباسی مشهور، تا صاحبخانه شوند. مغازه قصابی پدرش هم چند خیابان بالاتر است. کلاس اول تا ششم را در دبیرستان صائب می‌خواند و اول تا پنجم دبیرستان را هم به دبیرستان معتبر غزالی می‌رود که البته تازه با ورودی‌های هم‌سال او تاسیس شده:«غزالی در خیابان نواب امروز بالاتر از چهارراه خاکباز بود. در غزالی که ثبت‌نام کردیم تازه سال اول داشت و در واقع با خود ما تاسیس شد. این ماجرا تا سال پنجم که قبل از کنکورم را رفتم دبیرستان ادیب، ادامه داشت. دبیرستان‌های خصوصی هم بودند ولی توان مالی خانواده ما در حد دولتی‌ها بود».

دبیرستان

چون ارشدهای دبیرستان غزالی بودیم و مدرسه با ما شروع شده بود مدیر دبیرستان به ما علاقه خاصی داشت و تمام تلاشش را می‌کرد که آسیب نبینیم. حتی‌الامکان از معلم‌های ساواکی که اغلب کادری بودند، استفاده نمی‌کرد و سراغ معلم‌های دانشجو می‌رفت که ساواکی بین آنها کمتر بود. شاید گرایش خودش‌شان را داشتند ولی ساواکی نداشتند. ما یک انجمن اسلامی در دبیرستان داشتیم که رویکرد مذهبی داشت و پایه‌های گرایش سیاسی ما را ساخت. برخی از معلم‌ها هم که مذهبی بودند خیلی به مطالعه و نگارش ما کمک می‌کردند.

در دبیرستان غزالی خیلی هم روزگار آرامی ندارد. دروس ریاضی‌اش خوب است ولی بچه حرف گوش‌کنی نیست و اگر نمراتش مناسب نبود شاید بارها اخراج می‌شد. بینی‌اش طی تنبیهی در دبستان شکسته و هنوز اثرش باقی است:«کاربن گذاشتم که هر صفحه از مشقم بشود دو صفحه و معلم فهمید و تنبیه سختی کرد.» یک بار در دبیرستان هم پرده گوشش پاره می‌شود:«سال ۵۱ ناچار شدیم با اعتصاب و نرفتن سر کلاس همین معلم را اخراج کنیم. چون هرچند کتک‌زدن مرسوم بود ولی ایشان مشکل عصبی داشت و کنترلش را به سرعت از دست می‌داد. از دست یک کس دیگری عصبانی شد و شروع کرد بقیه را زدن و توی گوش من هم که مبصر کلاس بودم زد و پرده گوشم پاره شد. فحش‌های رکیکی هم می‌داد که حتی بدتر از زدنش بود

در نهایت امتحان نهایی‌اش را قبل از کنکور در دبیرستان ادیب می‌دهد که از خانه جدید آن در خیابان کمیل فاصله زیادی دارد و در کوچه مشهور روزنامه کیهان حوالی میدان فردوسی واقع شده ولی دست‌کم شرایط تحصیلی و تربیتی آرام‌تری دارد. سال ۵۲ دیپلمش را می‌گیرد ولی هنوز برای کنکور مهلت دارد. دوره‌های زبان را می‌گذراند و در سودای ادامه تحصیل در هندوستان است که با مخالفت پدرش مواجه می‌شود:«اصرار که کردم ایشان گفت اگر ایران بمانی برای ادامه تحصیل کمکت می‌کنم ولی خارج بروی نه. حتی وقتی اصرار کردم که شش ماه، ماهی ۳۰۰ تومان کمک تحصیل برای خارج بدهد، گفت نه. راغب نبود و مادرم هم خیلی به من وابسته بود

سال ۵۳ طی رویدادهای عجیبی وارد مدرسه عالی کامپیوتر می‌شود. خود مدرسه تنها یک سال پیش تاسیس شده و با داشتن گران‌ترین شهریه در میان تمام دانشگاه‌های کشور رکورددار است:«مدرسه ۵۱۰۰ تومان شهریه داشت در حالی که شهریه اغلب دانشکده‌های کامپیوتر آن زمان حداکثر چهار هزار تومان بود.» چون پیش از این خودش را به عبث برای خارج رفتن آماده کرده است چندان مهیای کنکور دادن نیست و سال ۵۳ که برخی دانشگاه‌ها مستقل دانشجو انتخاب می‌کنند، کم و بیش بر حسب تصادف محمدعلی راهی مدرسه عالی کامپیوتر می‌شود:«آن زمان باید قبل از کنکور همان موقع ثبت‌نام رشته‌ای را که می‌خواستید انتخاب می‌کردید و تراز من به برق دانشگاه تهران که انتخاب اولم بود، نرسید

علاقه‌اش به رشته برق را می‌توان در کودکی‌اش هم دید که پر از خاطرات سیم‌کشی ساختمان یا تعمیرات منزل است ولی وقتی رشته دلخواهش قبول نمی‌شود به این نتیجه می‌رسد که برای داشتن شانس رفتن به خارج، حال که در رشته دلخواهش قبول نشده، بهتر است یک سال دیگر برای خودش زمان بخرد تا راهی سربازی نشود؛ بنابراین در مدرسه عالی فقط به امید همان یک سال زمان خریدن، ثبت‌نام می‌کند. در رشته‌های دیگری مانند مخابرات هم امتحان می‌دهد ولی حتی در این موارد هم انگیزه‌‌های خیلی جدی ندارد:«رفیقی داشتم که سر خود رفت ما را برای امتحان مخابرات ثبت‌نام کرد به این امید که با هم برویم سر جلسه امتحان و از روی دست من تست‌ها را بزند و قبول شود ولی از قضا افتادیم در دو سالن مختلف. کسی که کنار من افتاد هم همان اولش قول گرفت که تا می‌تواند از روی پاسخنامه من بزند. جفت‌مان هم قبول شدیم ولی من به همان مدرسه عالی کامپیوتر رفتم».

هند

شاید برای شما هم عجیب باشد؛ برخلاف بیشتر دوستان هیچ علاقه‌ای نداشتم بروم اروپا یا آمریکا درس بخوانم و چون پسرعمویم هم هند درس می‌خواند آشنایی کمی با آن کشور داشتم. اهل جانماز آب کشیدن هم نیستم که بگویم مثلاً با فرهنگ و اخلاق اروپا ارتباط بر قرار نمی‌کردم چون هنوز هم علاقه‌ای به اروپا رفتن ندارم. احتمالاً آن زمان مساله مالی هم مطرح بود ولی در نهایت پدرم با همان هند هم مخالفت کرد و رفتم مدرسه عالی کامپیوتر.

خانواده

حتی پیش از دانشگاه رفتن هم خیلی کار می‌کردم و برای همین بابت شهریه بالای مدرسه عالی کامپیوتر خیلی دغدغه نداشتم چون می‌دانستم کار می‌کنم و هزینه‌اش را تامین می‌کنم. هنوز دبستان بودم که می‌رفتم مغازه پارچه‌فروشی در بازار کار می‌کردم یا توی دبیرستان کل سیم‌کشی یک ساختمان را کنترات برمی‌داشتم و تحویل می‌دادم. حتی وقتی به سن قانونی رسیدم و گواهینامه گرفتم کل هزینه‌اش را خودم دادم چون دستم دیگر در جیب خودم بود. البته در نهایت فقط یک ترم پول شهریه مدرسه عالی را دادم چون بعد از آن دیگر با دستور دولت رایگان شد و کافی بود تعهد خدمت بدهیم.

تقریباً هیچ شناختی از مدرسه عالی کامپیوتر که توسط انواری تاسیس شده است، ندارد و فقط به خاطر جدید بودن و جالب بودن رشته جذب آن می‌شود. سه رشته تحلیل سیستم‌ها و کاربرد کامپیوتر،‌ تحلیل عملیات و برنامه‌ریزی پیش رویش است ولی این آغاز ورود وی به التهابات انقلاب را هم رقم می‌زند:«آقای انواری بسیار مرد وارسته‌ای بود و به عنوان موسس و مدیر مدرسه عالی کامپیوتر تمامی تلاشش را می‌کرد که دانشجویان لطمه‌ای نبینند. طیف دانشجویانی که از سال ۵۳ وارد مدرسه شدند برخلاف ورودی سال اول خیلی مرفه‌مآب نبودند و همین رویکرد غیرسیاسی مدرسه را هم تغییر داد. سال اولی‌ها اغلب دانشجویانی بودند که چون شناختی از رشته کامپیوتر نبود فقط بر حسب پول یا نرفتن سربازی آمده بودند ولی سال دوم پر از بچه‌هایی بود که حتی برای تحصیل کامپیوتر از شهرستان به آنجا آمده بودند و روبه‌روی مدرسه برای خودشان خانه گرفته بودند

دانشگاه در بدو ورود از آنها تعیین سطح برای آموزش زبان هم می‌گیرد و ۲۴ واحد نیز برای آنها زبان پیش‌بینی کرده است. اغلب اساتید از ملیت‌های دیگر هستند و همین مساله اهمیت تسلط به زبان انگلیسی را دوچندان می‌کند. محمدعلی در میانه سال اول است که مشخص می‌شود نه‌تنها تحصیل رایگان شده بلکه دولت با تعهد خدمت برای تحصیل ۳۰۰ و برای مسکن ۲۵۰ تومان کمک‌هزینه به دانشجویان می‌دهد و به این ترتیب دست او برای تمرکز بیشتر بر حرفه‌اش در کنار تحصیل باز می‌شود. فورترن همان پدیده‌ای است که باعث می‌شود او عاشق کامپیوتر شود. وقتی ترم اول بیشتر مبانی منجمله فلوچارت و الگوریتم را پاس می‌کنند، فرصت می‌کند وارد دنیای برنامه‌نویسی شود:«فورترن را با آقای ترکمانی برداشتیم و برایم بسیار جذاب بود.» هم‌دوره‌‌ای‌های مشهور او کم نیستند: سعید جلیلی، عبدالحمید منصوری که شماره قبل درباره‌اش نوشتیم، علی کرمانشاه،‌ مسعود مرتضوی و بسیاری دیگر که الان تهران نیستند.

تسلطش در برنامه‌نویسی بازار کار بزرگی برایش باز می‌کند که فقط هم محدود به فورترن نیست و با بهره‌گیری از منطقی که در نوشتن برنامه یاد گرفته حتی از زبان‌های برنامه‌نویسی مانند کوبول هم استفاده می‌کند و ابتدا در شرکت ویجادکو استخدام می‌شود. در مدرسه عالی کامپیوتر از یک کامپیوتر ۱۱۳۰ تنها با ۴k حافظه استفاده می‌کنند تا بعدها یک دستگاه CDC هم به مدرسه اهدا شود:«همین آقای منصوری که شما با ایشان شماره قبل صحبت کردید، دوستم بود؛ آمد ویجادکو یک سری به من بزند. یک موتور ۱۲۵ خیلی شیک و قشنگ داشت که پایین پارکش کرد. پنج دقیقه بعد که برگشت دید موتورش را برده‌اند.» مسابقات برنامه‌نویسی در خود مدرسه عالی کامپیوتر در توسعه مهارت‌هایش بسیار موثر است و در ویجادکو هم تبحر خاصی در برنامه‌نویسی به دست می‌آورد. مثلاً یک سیستم دستمزد برای DHL در ایران می‌نویسند یا برای شرکت‌های دیگر برنامه حسابداری و غیره می‌نویسد:«چون من خودم با کوبول کار می‌کردم از خیلی از هم‌دوره‌ای‌هایم جلو بودم و به صورت پاره‌وقت هم در برخی مدارس درس می‌دادم

سال ۵۶ وارد واحد برنامه‌ریزی و توسعه سیستم بوتان می‌شود و اولین برخوردش با HP نیز در آنجا شکل می‌گیرد تا به اتفاق جلیلی روی پروژه‌ای کار کنند که آنچنان بکر است که بعدها به عنوان پایان‌نامه‌شان پذیرفته می‌شود؛Multi key access method. از سال سوم عضو گروه رفع اشکال دانشکده در زمینه ساختمان داده نیز هست که ماهی ۶۰۰ تومان به حسابش واریز می‌شود و نیازی به کمک‌هزینه هم نیست. از بوتان هم هر ماه چهار هزار و ۵۰۰ تومان حقوق می‌گیرد:«حقوقم پنج برابر پدرم بود و حتی برای بچه‌های دانشکده هم برنامه می‌نوشتم و پولش را می‌گرفتم. یک فورتانوس خیلی شیک به عنوان ماشین برای خودم خریدم و حتی به مخارج خانه هم کمک می‌کردم

دوران دانشکده‌اش فقط درس و کار نیست و هرچند رسماً عضو هیچ یک از این جریانات نیستند ولی بر اثر گرایش‌های انقلابی‌اش دست‌کم سه بار اخراج می‌شود؛ دو بار به دلیل اخلال در نظم دانشکده و یک بار برای درگیری با دیگران. انواری در کل نسبت به دانشجویان سیاسی بسیار مهربان است و سعی می‌کند به هر طریقی شده کسانی را که از درس بازمانده‌اند، به مدرسه عالی کامپیوتر بازگرداند. سال تحصیلی ۵۶ منتهی به ۵۷ ملتهب‌ترین سال است و در عمل دانشکده به کل تعطیل می‌شود. با شرط و شروط زیادی به دانشگاه بازمی‌گردند ولی همین تعطیلی‌ها و اخراج‌ها باعث می‌شود گرفتن لیسانس ترابیان تا سال ۵۸ طول بکشد.

اولین سال پس از انقلاب ازدواج می‌کند:«علاقه داشتم حتی زودتر هم ازدواج کنم ولی به دلیل شرایط سیاسی موقعیت خودم را مشخص نمی‌دیدم و نمی‌خواستم کس دیگری را هم درگیر عواقب آن کنم، همین شد که تازه بعد از انقلاب وصلت کردیم.» تابستان ۵۸ درسش تمام می‌شود و هرچند بوتان پس از انقلاب با وی تسویه‌حساب کرده ولی چندان بیکار نمی‌ماند چون دانشکده کامپیوتر شاگردان ممتازش را خودش جذب می‌کند و با حقوق ماهی شش هزار تومان دوباره در مدرسه عالی به عنوان استادیار برنامه‌نویسی سیستم استخدام می‌شود. ترم بعد اسمبلی ۳۷۰ درس می‌دهد تا پس از سال ۵۹ به انقلاب فرهنگی بخورد و مدرسه عالی ابتدا تعطیل و بعدها به کل منحل شود.

با رسیدن انقلاب فرهنگی محمدعلی فقط شغلش را از دست نمی‌دهد؛ او پس از فارغ‌التحصیلی در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کرده و علوم کامپیوتر دانشگاه شریف قبول شده است؛ اتفاقی که چندان هم آسان نبوده:«این رشته کلاً ۲۰ نفر می‌خواست که ۱۰ نفر از خود شریف انتخاب شدند و تنها چهار نفر از مدرسه عالی کامپیوتر.» بد نیست بدانید از ترم دوم مسیح قائمیان جوان هم یکی از اساتید آنهاست.

با تعطیل شدن دانشگاه‌‌ها و عیالوار بودنش به صرافت کارهای دیگری حتی مسافرکشی می‌افتد و با کمک خواهر بزرگ‌ترش یک ژیان می‌خرد ولی چند هفته بعد یکی از دوستانش در جهاد سازندگی تهران به وی پیشنهاد می‌دهد برود آنجا. مهدی نوید معاون فعلی وزارت آموزش و پرورش آن زمان رئیس کمیته فرهنگی جهاد در تهران است و در مدرسه عالی با ترابیان هم‌کلاس بوده. به پیشنهاد او راهی جهاد سازندگی فیروزکوه می‌شود و مجبور می‌شود بدون خانواده به آنجا رفت و آمد کند. شهر هم دچار مشکلات مدیریتی است هم سیاسی. به سرعت مسئول جهاد فیروزکوه می‌شود تا چند ماه بعد مسئولیت کمیته برنامه‌ریزی جهاد در تهران را بر عهده گیرد. در این واحد تمرکزش روی برنامه‌ریزی، کنترل پروژه‌ها و شناسنامه‌دار کردن طرح‌ها و انبارها به سرعت او را متمایز می‌کند و شاید شروع جریان برنامه‌ریزی در جهاد باشد که به ظن بسیاری در آن زمان کاملاً با مفاهیمی مثل مدیریت کلان بیگانه بود.

دامنه وظایف در این دوره وی را به لجستیک مناطق جنگی هم می‌کشاند و به همراه تیم جهاد در ماهشهر و دزفول خدمت می‌کنند. در آن زمان با وزیر سابق دولت احمدی‌نژاد یعنی داوود دانش‌جعفری نیز که یکی از مسئولان وقت جهاد است، همکاری نزدیکی دارند:«بچه‌‌های جهاد در شکستن حصر آبادان بسیار موثر بودند و در این راه هم شهید زیاد دادند

اساتید

من تقریباً تمام دروسم را در مدرسه عالی کامپیوتر زیر نظر استادهای خارجی گذراندم که همه جور استاد و لهجه‌ای را شامل می‌شد؛ از آسیایی و هندی گرفته تا اروپای شرقی و غربی و آمریکایی. مثلاً یک استاد تگزاسی داشتیم که با او دعوایم شد، البته نه به این خاطر که تقریباً هیچ چیزی از لهجه تگزاسی نمی‌فهمیدم بلکه به این دلیل که خیلی چشم‌چران و ناپاک بود و مجبور شدیم با هم درگیر شویم. یک استاد صهیونیست داشتیم که درگیر شدیم و هیچ وقت مرا دوباره سر کلاسش راه نداد. کلاً تا انقلاب سه بار از دانشگاه اخراج شدم ولی برگشتم.

پاییز ۶۰ در پی اختلافاتی دامنه‌دار برای همیشه از جهاد می‌رود:«من آدمی سیاسی نیستم. سیاست را می‌فهمم ولی دوست ندارم در فضای سیاسی کار کنم. مدیریت جهاد در تهران تغییر کرده بود و به نوعی به لحاظ فنی و اجرایی با خود جهاد مرکز همخوان نبود.» به هر حال رفتن را به ماندن ترجیح می‌دهد. مرکز جمع‌آوری اطلاعات کشاورزی کشور به نوعی یادگار دوران حضور او در جهاد است:«دیدگاه کلی ما این بود که کار جهادی با کار نظامی تفاوت دارد و چون هر دو هم بچه‌های همین مملکت و انقلاب بودیم با هم دعوایی نداشتیم. ما دیدگاه‌مان به سمت مدیریت و برنامه‌ریزی و کنترل پروژه بود ولی این حرف‌ها را دست و پاگیر می‌دیدند

به تهران که می‌آید غلامحسین دلجو چهارمین شهردار پایتخت پس از انقلاب است و هنوز راهنمایی و رانندگی تهران زیر نظر مرکز کنترل ترافیک شهرداری اداره می‌شود. معاون ترافیک شهرداری در آن زمان نه‌تنها سازمان ترافیک و راهنمایی و رانندگی بلکه کامپیوتر شهرداری را هم در اختیار دارد. پیشنهاد این پست را پس از بررسی می‌پذیرد و می‌شود مدیرعامل سازمان خدمات کامپیوتری شهرداری تهران:«ما تنها بخش آنلاین‌مان بخش خلافی بود که یکی در مطهری و دیگری در نازی‌آباد واقع شده بود و یکی برای ماشین‌های شخصی بود و دیگری تاکسی‌ها. یک لیزلاین هم اینها را به مرکز متصل می‌کرد

برخورد بین تیم قبلی و بعدی را تکذیب نمی‌کند:«در دهه ۶۰ چنین برخوردهایی طبیعی بود و رئیس قبلی هم آدم باسواد و بالیاقتی بود. سازمان ملاحظات امنیتی فراوانی برای این بخش داشت و با توجه به موجود بودن اطلاعات تمامی دارندگان خودرو در این دیتابیس و دستگیر شدن برخی از کارشناسان نمی‌توانست این نگرانی را نادیده بگیرد. قطعاً من به لحاظ دانش با مدیر قبلی قابل قیاس نبودم و فقط یک جوان تازه‌کار به شمار می‌آمدم».

آنلاین بودن سرویس‌ها و حساسیت‌ آنها ترابیان را قانع می‌کند به تدریج سیستم و نیروی انسانی را شناسایی و نفرات را فقط در گلوگاه‌های احتمالی تزریق کند. مثلاً یکی از بخش‌های حساس همان CICS است که عبدالحمید منصوری با توجه به تجربه و روابطش به همان‌جا گمارده می‌شود:«باید وقایع را در پس‌زمینه دهه ۶۰ و موج ترورهای آن زمان ببینید تا بفهمید لزوماً هر برخوردی از سمت ما خودخواسته نبوده است. آن مرکز دارای اطلاعات دقیق از وسایل نقلیه مقامات و آدرس‌های آنها بود و باید در مورد این مسائل در شرایط آن روز دقت فراوانی می‌کردید که لزوماً انتخاب شخصی ما یا دیگران نبود

انواری

واقعاً نمی‌شود گفت بین شریف و مدرسه عالی کامپیوتر کدام بهتر است و اساساً به کار بردن این صفت درست نیست ولی صادقانه می‌توانم بگویم دکتر انواری واقعاً از هیچ نظر چیزی برای دانشجویان کم نگذاشت. هر درسی را لازم بود با هر استادی از هر کجای دنیا فراهم می‌کرد تا دانشجویان بهترین تحصیل را تجربه کنند و واقعاً زحمت کشید. خودم هم به شخصه به لحاظ علمی و انسانی مدیون ایشان هستم. بارها اخراج شدم و همواره با لطف او به دانشگاه برگشتم.

سیستم تخلفات پیش از ترابیان، تا ۷۰ روز قبل را تسویه می‌کرد ولی سال ۶۳ که ترابیان شهرداری را ترک می‌کند این شاخص به ۲۰ روز رسیده است که حتی همان هم با توجه به سرعت بانک ملی در اعلام وصولی‌ها بود وگرنه می‌توانست به یک هفته هم برسد. ثبت‌نام برای گواهینامه نیز در دوره وی تسریع می‌شود و زیرساخت فنی بهینه می‌شود:«سازمان کامپیوتری شهرداری واقعاً فنی بود و در آنجا خیلی کار کرده بودند

حسین طالبی مدیر شناخته‌شده آی‌تی شرکت نفت پل ورود ترابیان به این وزارتخانه است. او پیش از انقلاب در مدرسه عالی کامپیوتر مستندسازی درس می‌داد و از همان‌جا ترابیان و تیمش را می‌شناسد. طالبی که در زمان وزارت محمد غرضی به وزارت نفت می‌رود با مشکلی در شرکت کالای لندن مواجه می‌شود:«کامپیوترهای شرکت کالای لندن یونی‌وک بود و اپلیکیشنی هم که برای خرید روی آن نوشته بودند مبتنی بر همین سیستم‌های یونی‌وک و مبتنی بر زبان کوبول بود ولی راه‌حل‌های آی‌بی‌ام برای آنلاین را نداشت و یک تیم آمده بود سیستمی نوشته بود برای همین موضوع، که کار پردازش تراکنش‌ها را انجام می‌داد. این کار را اختصاصی فقط برای همین سیستم نوشته بودند. پس آقای طالبی دو مشکل داشت؛ چون یونی‌وک از یک طرف می‌گفت من بیشتر از یک سال این سیستم شما را پشتیبانی نمی‌کنم و برای همان یک سال هم هزینه بسیار بالایی طلب می‌کرد

این شد که در سال ۶۲ بحث مهاجرت سیستم کالای لندن به مجموعه عمومی‌تری کلید می‌خورد و وقتی برای قیمت و زمان از جاهای مختلف مثلاً خود آی‌بی‌ام استعلام می‌گیرند هیچ کس پایین‌تر از دو سال زمان نمی‌دهد و باز بحث وابستگی به خارج از کشور که موضوع اصلی نگرانی طالبی بود، به جای خود باقی می‌ماند. طالبی که با هیچ تیمی درون وزارت نفت به نتیجه نمی‌رسد سراغ ترابیان می‌آید که فعلاً در دوران انقلاب فرهنگی مدیر شرکت کامپیوتری شهرداری است. برنامه B۷۰۳ را به عنوان نمونه به ترابیان نشان می‌دهند و او متوجه می‌شود پیچیدگی اصلی متعلق به برنامه آپز است. بنابراین به طالبی پیشنهاد می‌دهد سراغ CICS بروند و نیازی هم به رفتن به لندن نیست. اولین سفر خارجی‌اش را اسفندماه به اتفاق به لندن می‌روند و جمع‌بندی‌اش این است که با یک تیم هشت‌نفره می‌تواند کار را در تهران انجام دهد. اصرار غرضی این است که کار را در لندن انجام بدهند؛ با برآورد زمانی ۱۰ ماه تا یک‌ سال.

۱۲ اردیبهشت ۶۳ تیم تهران را به مقصد لندن ترک می‌کند و آن بخشی از تیم که کارمند وزارت نفت نیستند، برای برخوردار شدن از حمایت وزارتخانه ناگزیر به سرعت گزینش و استخدام می‌شوند. پروژه در لندن بسیار دشوارتر از آن است که به نظر می‌رسد؛ از یک طرف کارمندان وقت به سبب منافع خودشان حمایت و همراهی نمی‌کنند، در ایران جنگ است و حتی با حمایت شخص وزیر نیز برخی از مشکلات جانبی غیرقابل حل است به ویژه که مشخصاً خود ترابیان و خانواده‌اش علاقه چندانی به ماندن در لندن ندارند:«اولین مشکل این بود که تیم وقت معتقد بود ما سواد لازم را نداریم و اگر خود آقای غرضی و تیمش پای کار نایستاده بودند کسی ما را بازی نمی‌داد. خوب خاطرم هست وقتی زمان صرف چای ما که تیم کانورژن بودیم با بقیه شرکت کالا برخورد داشتیم، انگلیسی‌‌ها واقعاً با تمسخر با ما رفتار می‌کردند. خب جوان بودیم ولی وقتی کار تمام شد برخوردشان عوض شد.» حجم کار انجام‌شده و دستاوردهای آن بسیار قابل توجه است.

۱۷ماه بعد که ترابیان به تهران بازمی‌گردد پروژه تمام شده ولی مشکلات کم نیست. مثلاً چندماه قبل نایب حسینی -که در موشکباران‌های تهران مادرش شهید می‌شود- موقع برگشت به سبب سرباز بودنش ممنوع‌الخروج می‌شود یا خود ترابیان هم با اینکه در آن زمان هنوز دانشجوی کارشناسی ارشد است و در زمان تعطیلی دانشگاه‌‌ها رفته ولی باز با محدودیت‌های مشابهی مواجه می‌شود. این است که با قاطعیت می‌گوید:«وقتی از لندن به تهران برگشتیم حتی یک روز هم وزارت نفت نرفتم چون من عادت دارم آزاد باشم و وزارت نفت دهه ۶۰ هنوز خیلی تحت تاثیر سیاست‌های انگلیسی‌ها بود و باید برای ماندن می‌رفتید جزو یکی از این یارکشی‌ها، که من اهلش نبودم. بنده خدا آقای طالبی خیلی حوصله داشت تا دوام آورد.» حتی برای دریافت عیدی یا تسویه‌حساب هم به وزارت نفت نمی‌رود.

مهر ۶۴ در تهران باز بی‌توجه به وزارت نفت به عنوان کارشناس سیستم‌های آنلاین به سازمان کامپیوتری شهرداری بازمی‌گردد و درسش را نیز مجدداً از سر می‌گیرد. به این ترتیب سربازی‌اش دوباره به تعویق می‌افتد تا سال‌ها بعد خریداری‌اش کند و هیچ وقت به سربازی نرود:«هرگز دنبال استفاده از جبهه نبودم یا مثلاً همین حالا هم در پی بازنشستگی نیستم. واقعاً حوصله این کارها را ندارم

سال ۶۶ که کارش تمام می‌شود به توصیه دوست قدیمی‌اش محمود جراحی و البته حسین طالبی شرکت بهبود سیستم‌ها را تاسیس می‌کند که ظاهراً چندان موفق نیست. هرچند در زمینه توسعه نرم‌افزار کار می‌کنند و حتی قراردادهایی هم با بانک صنعت و معدن می‌بندند ولی کلاً چرخ شرکت چندان نمی‌چرخد و یک سال و اندی بعد آن را واگذار می‌کند تا دلزده از آی‌تی به سراغ بازارهای دیگر برود.

یکی از بستگانش در صنایع دفاع پیشنهاد می‌دهد به عنوان معاونت بازرگانی به وی کمک کند تا در خریدها و سفارشات انبوهی که باید برای ساخت‌ و سازهای جدید صورت بگیرد، نظارت کند. کمتر از ۱۰ ماه کار کردن در آنجا اثبات می‌کند محمدعلی خیلی اهل این وضعیت نیست:«چند ماه بعد از شروع کار به اتفاق خانم و پسر سومم که تازه به دنیا آمده بود رفتیم سوریه، بعدش مرا صدا کردند که کجا بودی گفتم سوریه، گفتند چرا نگفتی گفتم مگر باید می‌گفتم؟ گفتند اینجا ناسلامتی یک محیط نظامی است. گفتم من که نظامی نیستم… خلاصه از این بحث‌ها زیاد بود که به خلق و خوی من نمی‌خورد. حتی برای چندمین بار در صنایع دفاع گزینش شدیم. تیر ۶۸ از آنجا هم آمدم بیرون. به روحیه‌ام نمی‌خورد

شاید بهترین اتفاق در این دهه رفتنش به داده‌پردازی باشد؛ جایی که مسیح قائمیان مدیر بخش نرم‌افزار است و خودش در آن زمان مدیر بخش سیستم‌‌های اطلاعاتی می‌شود و در قدم اول به سراغ طرح جامع مالیاتی می‌رود. تا پیش از او این بخش بیشتر به خود داده‌پردازی سرویس می‌داد ولی با حضور ترابیان به سرعت تجاری می‌شود و بعد از سازمان مالیاتی برای برق سیستم مشترکین را می‌نویسند که هنوز هم یکی از شاخه‌های درآمدی این شرکت است؛ برای راه‌آهن سیستم سیر حرکت را می‌نویسند و برای گمرک نیز کارهایی انجام می‌دهند.

در این فاصله قائمیان مدیرعامل می‌شود و با رفتن به جای قائمیان بخش‌‌‌های دیگری هم زیر نظر ترابیان قرار می‌گیرد که یکی از کلیدی‌ترین‌های آن آموزش است. در تعامل با قائمیان هر دو به این نتیجه می‌رسند که با اهمیت یافتن نرم‌افزار باید بر مبحث دانشکده کامپیوتر داده‌پردازی تمرکز کنند. برای آنها نداشتن کارشناس در تمامی حوزه‌‌های فعالیت‌شان بسیار محسوس است و به همین دلیل سعی می‌کنند در سطح فوق‌دیپلم و فوق لیسانس کارشناس تربیت کنند. در گام اول چون وزارت علوم همراهی نمی‌کند سراغ سازمان امور استخدامی کل کشور می‌روند تا فوق ‌دیپلم را به کارکنان دولت ارائه کنند. با ۶۰ دانشجو در خیابان رودسر جریان را شروع می‌کنند و با مجوز دانشگاه‌های خارجی سراغ فوق‌لیسانس می‌روند تا سرانجام رضایت وزارت علوم جلب شود و به عنوان غیرانتفاعی در دفترچه کنکور اضافه شوند.

سال ۷۵ که قائمیان از داده‌پردازی می‌رود از سمت‌هایش استعفا می‌دهد تا اجازه دهد مرحوم خادم ازغندی که از هم‌کلاسی‌های مدرسه عالی کامپیوتر بوده، به میل خودش تیمش را بچیند. یک سال بعد در همان دانشکده‌ای که تاسیس کرده درس‌هایی مانند زبان پیشرفته، کامپایلر و سیستم نرم‌افزار را آموزش می‌دهد تا شهریور ۷۶ برای همیشه داده‌پردازی را هم ترک کند. در این مدت خیلی هم بیکار نیست. غیر از دور روز درس دادن و مطالعه در کمیسیون‌های استاندارد و نرم‌افزار، عضو شورای عالی انفورماتیک است و به بشارتیان دوست و همکار قدیمی‌اش کمک شایان توجهی می‌کند:«در آن دوره حدود ۱۸ استاندارد سخت‌افزار و نرم‌افزار را به تصویب سازمان ملی استاندارد رساندیم که اولین استانداردهای حوزه آی‌تی در زمان خودش به شمار می‌آمد

ساواک

دو بار به من گفتند دانشکده را به هم ریختی و اخراج شدم. مثلاً بهانه غذا بود ولی ناگهان هماهنگ می‌کردیم کل غذاها و سینی‌ها و میزها می‌رفت روی هوا. ما اعتراضی به شرایط دانشکده نداشتیم بلکه اعتراض ما به سیستم حاکم بود. سال ۵۶ شیشه شکستن هم مرسوم شده بود. شلوغ کرده بودیم و پلیس کل ظفر را بسته بود. در دانشکده را بستند و من ماندم پشت در، مامورها هم به شدت کتکم زدند به طوری که اگر یک سرهنگ دومی از راه نرسیده بود، مرا کشته بودند. مرا بردند شهربانی و یک گروهبان با کلت کشیده نشست روبه‌روی من که ناخودگاه حتی خنده‌‌ام گرفت. من را بردند کلانتری قلهک و فرستادند بازداشتگاه عمومی کلانتری. همان سرهنگی که نجاتم داده بود گفت چرا این دانشجوها را با دزدها انداختید یک جا. به افسر نگهبان هم پرخاش کرد که چرا مشخصات ما را به ساواک داده است. تا حدود یک شب زیرپله نگه‌مان داشتند چون بچه‌‌ها خودشان و اساتید را در دانشگاه حبس کردند که باید اینها را رها کنید. با مذاکرات استادان و گرفتن رضایت از صاحبان شیشه‌های شکسته حدود دو نصف‌شب آزاد شدیم.

پایان تابستان همان سال شرکت یاس ارغوانی را تاسیس می‌کند که امروز نیز همچنان مدیرعامل و رئیس هیات مدیره آن است:«راستش را بخواهید من هیچ وقت واقعاً اهل کسب و کار و شرکت تاسیس کردن نبودم ولی خیلی از دوستان منجمله آقای بشارتیان، قائمیان، میرزازاده، جلیلی و دکتر شیرانی تاکید داشتند این کار درستی است. بعد از سبک و سنگین کردن قرار شد تاسیس کنیم اگر شش ماه کار کرد و چرخید ادامه بدهیم اگر نه که تعطیل کنیم چون نمی‌خواستم مانند تجربه قبلی‌ام بشود ولی این بار به لطف خدا چرخ چرخید و شرکت پا گرفت.» بدون شک آمدن هوشنگ بشارتیان عضو سرشناس شورای عالی انفوماتیک به ترکیب مدیران شرکت هم نقش فراوانی در موفقیت آن دارد.

مدیریت عاملی در شرکت ابتدا چرخشی است ولی بعدها توافق می‌کنند اعضای هیات مدیره بیرون از خودشان یک مدیرعامل تعیین کنند تا اعضای سرشناس هیات مدیره به پروژه‌های شرکت برسند و همین نیز زمینه موفقیتش را فراهم می‌کند. همان سال هم بانک ملت مذاکراتی را برای خرید یاس شروع می‌کند که یک سال بعد نهایی می‌شود و به نتیجه می‌رسد. البته مغز متفکر خرید مرتضی مقدسیان از بهسازان ملت است که این روزها با رفتنش از مجموعه بانک ملت خبرساز شده است.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: